من مادرم را دوست دارم...
چون ما را با درد بدنیامیآورد و بلافاصله با لبخند میپذیرند
چون شیرشیشه را قبل از اینکه توی حلق ما بریزند ، پشت دستشان میریزند
و وقتی بعدها توی تشکمان جی جی میکنیم آبروی ما را نمیبرند
چون وقتی تب میکنیم، آنها هم عرق میریزند
چون وقتی توی میهمانی خجالت میکشیم و توی گوششان میگوییم سیب می خوام، با صدایبلند میگویند منیر خانوم بی زحمت یه سیب به این بچه بدهید و ما را عصبانی میکند
چون وقتی در قابلمه غذا را برمی دارند، یک بخاری بلند می شود که آدم دلش می خواهد
غذا را با قابلمه اش بخورد
چون وقتی تازه ساعت یازده شب یادمان می افتد که فلان کار را که باید فردا در مدرسه تحویل دهیم یادمان رفته، بعد از یک تشر خودش هم پابه پایمان زحمت میکشد که همان نصف شبی تمامش کنیم
چون وسط سریالهای ملودرام گریه میکنند
چون بعد از گرفتن هدیه روز مادر، تمام فکر و ذکرش این است که مبادا فروشندگان
بی انصاف سر طفل معصومش را کلاه گذاشته باشند
چون شبهای امتحان و کنکور پابه پای ما کم میخوابد اما کسی نیست که برایش قهوه
بیاورد و میوه پوست بکند
به خاطر اینکه موقع سربازی رفتن ما، گریه میکند و نذر می کند و پوتینهایمان را در هر مرخصی واکس میزند
چون وقتی شب عروسی ما داماد ازش خداحافظی میکند با چشمانی پر از اشک سفارشمان را میکند ما را به داماد میسپارد
چون وقتی که موقع مریضیش یک لیوان آب به دستش می دهیم یک طوری تشکر می کند
که واقعا باور میکنیم شاخ غول شکاندهایم
چون موقع مطالعه عینک میزند و پنج دقیق? بعد در حالیکه عینکش به چشمش است
میپرسد:این عینک منو ندیدین؟
چون هیچوقت یادشان نمیرود که از کدام غذا بدمان میآید و عاشق کدام غذاییم ،حتی وقتی که روی تخت بیمارستانند و قرار است ناهار را با هم بخوریم
چون همانجا هم تمام فکر و ذکرشان این است که وای بچم خسته شد بسکه مریض داری کرد
و چون هروقت باهاش بد حرف میزنیم و دلش رو برای هزارمین بار میشکنیم،چند روز بعد همه رو از دلش میریزه بیرون و خودش رو گول میزنه که :بخشش از بزرگانه
چون اگر صد سالم هم شود، اگرچه در ظاهر نشان ندهد ولی باطناً هنوز هم من را با همان لطافت بچگی میخواهد.
مادرم دوستت دارم برای همیشه تا ابد.
.: Weblog Themes By Pichak :.